فاطمه شعبانی :صدایش مادرانه است و وقتی حرف می زند دعا برای
فرزندانش و جوانان کشور از زبانش نمی افتد. شاید در نگاه اول بازی کردن نقش مادر
خیلی سخت نباشد اما« مادرانه» را بازی کردن خیلی سخت است!!. آنجا که در سریال
وضعیت سفید با دلسوزی خاص در جواب امیر که می گوید مام بزرگ میگوید: جانم طفل
دیوانه من!! تمام و اوج محبت یک مادر و مادر بزرگ را به تصویر می کشد.« سیده رابعه
مدنی» مادر بزرگ سریال وضعیت سفید و مادر سریال آچمز معتقد است :« رفتار هرکس به
کودکی اش برمی گردد. اینقدری که من در زمان کودکی از مادر و مادربزرگ و پدرم محبت
دیدم هیچ کس ندیده است. این مهربانی ناشی از محبت زیادی است که در کودکی چشیده ام.
»
کمی از خودتان تعریف کنید؟
پدر حکیم
صفا الحق سید حسن مدنی از شاعران مشهور همدان سبک هندی، گیاه شناس و طبیب طب بوعلی
بود؛ نبض مریض را که می گرفت تمام مشکلات او را می فهمید. کلاس نهم بودم که با سید
میرزا رضویان ازدواج کردم. شوهرم آموزگار بود. خدا به ما 3 فرزند داد. ایشان تهران دانشگاه قبول شدند و چند سال تهران
بودیم تا دانشگاهش تمام شد و دوباره به همدان برگشتیم. پسر کوچکم که به سن مدرسه
رسید من هم به مدرسه شبانه رفتم و دیپلم گرفتم. همسرم با من خیلی همکاری می کرد به
بچه ها می گفت مادرتان یاری کرد من لیسانس بگیرم حالا ماهم باید یاری کنیم مادرتان
دیپلم بگیرد. هردرسی که 20 می گرفتم یک
جعبه شیرینی میخرید که ببر برای همکلاسی هایت. بعد از دیپلم، مربی کودک قبول شدم
. یکسال درس خواندم و 4 سال هم روستاهای اطراف درس دادم و بعد از 30 سال کار
بازنشست شدم. اگر نانی خوردم از دولتی سر شوهرم بود و اگر به سینما و تلویزیون
آمدم نتیجه محبتهای امیرشهابم است. من 3 تا فرزند و 3 فرشته دارم خدا اگر رضویان
را از من گرفت 3 جواهر برایم گذاشت.
تن صدای شما بسیار مهربان و مادرانه است، این
مهربانی از کجا می آید؟
رفتار هرکس بیشتربه کودکی اش برمی گردد. اینقدری که
من در زمان کودکی از مادر، مادربزرگ و پدرم محبت دیدم شاید هیچ کس ندیده است.!!
بچه بودم تا صدای پای پدرم را می شنیدم زیر کرسی قایم می شدم پدرم می آمد مثلا
دنبال من می گشت و از مادرم می پرسید: قمری من کو؟ بلبل من کو؟ مادرم یا مادربزرگم
می گفتند: شما که از بیرون آمدی درکوچه
ندیدی ؟ وقتی پدرم من را پیدا می کرد کلی ذوق می کرد و قربون صدقه ام می رفت که
وای دختر من اینجاست، نفس من اینجاست!! آن محبتها هیچ وقت یادم نمی رود. به
پدرمادرها هم توصیه می کنم اینقدر به فکر ظاهر نباشند و به جای خریدن اسباب بازی های
گران قیمت و لباسهای آنچنانی به بچه محبت و توجه کنند. در اختیار بچه ها موبایل
قرار ندهند نگویید بچه گریه می کند بگذار او امروز گریه کند و فردا تو گریه نکنی به بچه ها محبت کنید.
شما که 30 سال معلم پیش دبستانی بودید چطور بازیگر
شدید؟
سال 80 که همسرم فوت کرد به معنای واقعی من مُردم! -
الهی هیچ کس تنها نشود تنهایی فقط برازنده پروردگار است- خلاصه از لحاظ روحی حالم خیلی
خراب بود و شب با گریه میخوابیدم و صبح با گریه از خواب بیدار می شدم. دکتر به
پسرم گفت باید سرگرم شود وگرنه از دست می رود.! پسرم سید امیرشهاب رضویان کارگردان
است، گفت: مامان بیا یک پلان بازی کن! خلاصه چند سال است که یک پلان هنوز تمام
نشده!
قبلش تجربه
بازیگری نداشتید؟
از روزی که امیرشهاب دانشگاه رشته سینما قبول شد من
هم بازیگر شدم.!! شهاب من را برای بازی در فیلمهای خودش و دوستانش می برد میگفت
آنها پول ندارند که به بازیگر بدهند شما بازی کن. اگر هم به بازیگر مرد نیاز
داشتند پدرشان را می برد.
اولین
فیلمی که بازی کردید چی بود؟
اولین فیلمم مینای شهر خاموش بود که با مرحوم استاد
انتظامی 42 روز در شهر بم بودیم و الحمدالله فیلم خوبی هم شد. یک فیلم دیگر هم
بازی کردم به اسم تابستان عزیز که فیلمبرداری اش در مشهد بود. بعد از آن در فیلم
بوسیدن روی ماه آقای اسعدیان بازی کردم و آقای نعمت الله که بازی من را دیده بود
برای سریال وضعیت سفید دعوت کرد که فیلمبرداری اش 2 سال طول کشید. سریال وضعیت سفید
نتیجه زحمت های آقای نعمت الله بود. کارگردانی مثل آشپز است لپه و گوشت را به یک
نفر می دهی قیمه می پزد که انگشتهایت را می خوری یک نفر دیگر غذایی درست می کند که
نمی شود به آن لب زد، کارگردانی هم همینطور است. هنوز هم این سریال را از شبکه افق
نگاه می کنم و حظ می برم.
رابطه شما
با یونس غزالی که نقش نوه تان را بازی می کرد خیلی قشنگ بود، هنوز با آنها ارتباط
دارید؟
( باخنده) طفل دیوانه من! یونس مثل نوه ام بود می
گفت: مام بزرگ( مامان بزرگ) بچه خیلی شیرینی بود و کارهای بامزه ای می کرد. هنوز
هم گاهی به ایشان و برادرش عباس غزالی تلفن می کنم. همان موقع می گفت: من دیگر فیلم
بازی نمی کنم. بچه خیلی باهوش و آرامی بود و شیطنتهایی که همسن و سالهایش دارند را
نداشت. گرافیست بود وخط قشنگی داشت و دوطرف مغزش کار می کرد. الهی هرجا هست عاقبت
به خیر بشود. دعا می کنم همه جوانهای مملکتم خوشبخت بشوند، زندگی و کار خوب داشته
باشند.
کمی از سریال آچمز بگویید؟
این سریال هم حاصل زحمات مهرداد خوشبخت است. گروه و
همکارها بسیار عالی بودند. یک آدم گوشت تلخ واذیت کن بینمان نبود. در این سریال هم
یک پسر حرف گوش نکن دارم! هومن برق نورد مثل شهاب برایم عزیز است. هربار می گفت: مامان!
من می خندیدم! به حق جدم این سریال هم مثل بقیه کارهای آقای خوشبخت بگیرد و مخاطب
خوب داشته باشد!
کدامیک از فیلمهایی که بازی کردید را بیشتر دوست
دارید؟
فیلمها مثل بچه هایم هستند از هرکدامشان یک
ماجراهای خوش داشتم و خیلی هم خوش گذشته است چقدر گفتیم و خندیدیم. چیز بدی نداشته
است.
بعد از بازی درفیلمها- خصوصا وضعیت سفید که چهره
تان شناخته تر شد- رفتار همسایه ها در همدان وتهران چه تغییری کرده است؟
در همدان حکم بزرگ محل را داشتم. خانه مان 250 متری
بود. یک حیاط باصفا داشت که آقای رضویان در باغچه اش چمن کاری کرده و هرضلعش 4
چراغ چمنی گذاشته بود و یک حوض کوچک که فواره داشت عصر که می شد همسایه ها می آمدند
دورهم سبزی پاک می کردیم و چای می خوردیم و حرف می زدیم. رضویان که مرحوم شد به
تهران آمدم. هنوزهم هروقت به همدان می روم همسایه ها همچنان به من لطف دارند و این
نعمت بزرگی است. چون در فیلمها هیچ وقت گریم ندارم و لهجه ام هم همان لهجه همدانی
است مردم من را زود تشخیص می دهند. هربار به بازار یا بانک می روم تا حرف می زنم
مردم من را می شناسند. امسال عید به مشهد رفته بودم در حرم خادمه ها من را شناختند
و چقدر محبت کردند من نمی توانستم روی زمین بنشینم برای من 3 تا صندلی آوردند.
مردم به من لطف دارند و این خیلی برایم ارزشمند است.
کسی در خیابان شما را مامان بزرگ صدا کرده است؟
همه مردم به من مامان بزرگ می گویند من مامان بزرگ
تهرانم!
به عنوان مامان بزرگ چه غذایی درست می کنید که نوه
ها خیلی دوست دارند؟
الان که غذایم رژیمی شده است و نه نمک دارد و نه
روغن - خودم هم به زور می خورم!- اما نوه هایم قیمه ام را خیلی دوست دارند. من 3تا
بچه خوب و 2 تا نوه گل دارم که انشاالله خیر از زندگی شان ببینند و عاقبتشان به
خیر شود.
برای نوه ها شعر و قصه هم می گفتید؟
وقتی بچه بودند روی پا می گذاشتم و برایشان قصه
بزبزقندی و کدوکدو قل قلی زن می گفتم قصه که تمام می شد نوه ها بلند می شدند و من
را قلقلک می دادند. الان هزار ماشالله یکی شان 28 سالش شده و مهندسی اش را گرفته و
خارج از کشور است و آن یکی نوه ام امسال مهندسی مکانیکش را گرفت و امیدوارم فوق
لیسانش قبول شود.
یک خاطره شیرین از زندگی یا فیلمهایتان تعریف کنید؟
مدرسه برادرم پشت منزل ما و معاون مدرسه دوست مادرم
بود. من 4 ساله بودم راهم را می گرفتم و به مدرسه برادرم می رفتم. آن زمان پسر و
دختر قاطی بودند. یک دخترخانم بود به اسم طوبی طالبی همکلاس برادرم بود زنگ تفریح
به من خوراکی می داد بعدها که بزرگ شدند و مدرسه شان جدا شد هربار من را می دید
سراغ برادرم فخرالدین را می گرفت و به من نخود و کشمش می داد و می گفت سلام برسان!
بزرگ هم شده بود باز هربار من را می دید سراغ فخرالدین را می گرفت! نمی دانم آخرش
چی شد اما هنوز آن نخود کشمش های طوبی یادم است.